تابباجالار ( چیستانها )
قدیمها ، آن زمانها که ما کودک بودیم تفریحات ما هم با امروز یک دنیا تفاوت داشت . زمان کودکی ما که نه از تلوزیون خبری بود نه از کامپیوتر و ......تمام سرگرمی های ما در حضور خانواده بود . پدر ، پدر بزرگ ، مادر ، مادر بزرگ خواهر ، برادر ، هرکدام شبها یک جورایی مارا سرگرم میکردند ، این را هم بگویم حالا که خوب فکر میکنم این سرگرمی ها خودشان یک کلاس درس بودند و آنها غیر مستقیم مارا آموزش میدادند . به این داستان چیستان مانند که پدر تعریف میکرد توجه کنید :
زمانهای قدیم که خانها بمناسبتهای مختلف افراد و بزرگان را به مهمانی دعوت میکردند ، برای سرگرمی مهمانها هم مراسم مختلفی تدارک میدیدند . یکی از این سرگرمی ها بسیار با ارزش و همیشگی این مراسم که به هیچ وجه فراموش نمیشد " عاشیق " ها بودند . عاشیق در حقیقت گرداننده مجلس بود . شعر میگفت ،دکلمه میکرد ، آواز میخواند و ساز میزد . اوخودش هم شاعر بود و هم از اشعار بزرگان در مجلس تعریف میکرد و هم داستانهای منظوم (که همه این چیز هارا داشت) ، اجرا میکرد .
یک شب در یکی از این مهمانی های بزرگ خان ، بعد از شام ، عاشیق متوجه می شود که غذا روی ریش خان بزرگ ریخته و خان متوجه نیست . میخواهد یک جورایی خان را از این موضوع آگاه بکند که مهمانها متوجه نشوند ، ساز را بر میدارد و میرود مقابل خان بزرگ و شروع میکند به خواندن :
آقا لار آقاسی ، بیگ لرین بیگی / ای آقای آقاها و خان خانها
آقا بیر سُوز دسم اُلدورمه منی / آقا اگه یک حرفی هست بزنم مرا نکش
جلو شان داغوندا بیر آتلی گوردوم / در کوه (جلو شان) (منظورش ریش ) یک سواره دیدم
بِش پیاده گوندر اَندیرسین اُونی / پنج تا پیاده بفرست اورا پایین بیاورند .
معنی ساده اش این است که دستی به ریشت بکش .
این داستانها را ما در حالی میشنیدیم که جمع خانواده جمع بود و ما سرمان روی زانوی یکی و دستمان در دستهای دیگری بود و اغلب نیز در همان حال بخواب میرفتیم ، صبح خود را در رختخواب میدیدیم .
از چیستانها ، که امروزه نیز گاهگاهی بکار می آیند خواهم نوشت
قدیمها ، آن زمانها که ما کودک بودیم تفریحات ما هم با امروز یک دنیا تفاوت داشت . زمان کودکی ما که نه از تلوزیون خبری بود نه از کامپیوتر و ......تمام سرگرمی های ما در حضور خانواده بود . پدر ، پدر بزرگ ، مادر ، مادر بزرگ خواهر ، برادر ، هرکدام شبها یک جورایی مارا سرگرم میکردند ، این را هم بگویم حالا که خوب فکر میکنم این سرگرمی ها خودشان یک کلاس درس بودند و آنها غیر مستقیم مارا آموزش میدادند . به این داستان چیستان مانند که پدر تعریف میکرد توجه کنید :
زمانهای قدیم که خانها بمناسبتهای مختلف افراد و بزرگان را به مهمانی دعوت میکردند ، برای سرگرمی مهمانها هم مراسم مختلفی تدارک میدیدند . یکی از این سرگرمی ها بسیار با ارزش و همیشگی این مراسم که به هیچ وجه فراموش نمیشد " عاشیق " ها بودند . عاشیق در حقیقت گرداننده مجلس بود . شعر میگفت ،دکلمه میکرد ، آواز میخواند و ساز میزد . اوخودش هم شاعر بود و هم از اشعار بزرگان در مجلس تعریف میکرد و هم داستانهای منظوم (که همه این چیز هارا داشت) ، اجرا میکرد .
یک شب در یکی از این مهمانی های بزرگ خان ، بعد از شام ، عاشیق متوجه می شود که غذا روی ریش خان بزرگ ریخته و خان متوجه نیست . میخواهد یک جورایی خان را از این موضوع آگاه بکند که مهمانها متوجه نشوند ، ساز را بر میدارد و میرود مقابل خان بزرگ و شروع میکند به خواندن :
آقا لار آقاسی ، بیگ لرین بیگی / ای آقای آقاها و خان خانها
آقا بیر سُوز دسم اُلدورمه منی / آقا اگه یک حرفی هست بزنم مرا نکش
جلو شان داغوندا بیر آتلی گوردوم / در کوه (جلو شان) (منظورش ریش ) یک سواره دیدم
بِش پیاده گوندر اَندیرسین اُونی / پنج تا پیاده بفرست اورا پایین بیاورند .
معنی ساده اش این است که دستی به ریشت بکش .
این داستانها را ما در حالی میشنیدیم که جمع خانواده جمع بود و ما سرمان روی زانوی یکی و دستمان در دستهای دیگری بود و اغلب نیز در همان حال بخواب میرفتیم ، صبح خود را در رختخواب میدیدیم .
از چیستانها ، که امروزه نیز گاهگاهی بکار می آیند خواهم نوشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر